امير عليامير علي، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 30 روز سن داره

خاطرات خوب امیر علی

بازيهاي كودكانه

اين روزا درخواست زيادتري داري به اينكه باهات بازي كنم. توپ بازي اولين پيشنهاده كه حالا قشنگ توپ رو پرت ميكني براي طرف مقابل و توپي كه به سمتت پرت ميشه ميگيري واونو ميزاري زمين و دوباره شوت ميكني. توي بازي با اسباب بازيهات هم هي ميگي مامان بيا ومنظورت اينه كه بياباهام بازي كن ولي به هرچي دست ميزنم اونو برميداري و ميگي تو با اون يكي بازي كن،‌ سوار كاميونت ميشي و شروع ميكني به گاز دادن، بعضي وقتها هم كاميونتو برميگردوني و با آچار شروع ميكني به تعمير كردن كاميونت.بازي كردن با بچه هاي هم سن و سالتو خيلي دوست داري و مدام به بچه هاي ديگه دستور ميدي مثلا وقتي پسر خاله حسين چيزي رو كرده تو دهنش بهش ميگي حسين نخور نخور . عاشق كتاب داستان حسني و ...
16 آبان 1391

اولین نقاشی امیر علی

پسر گلم ديشب اولین نقاشی خود را كشيدي؛ پر از غرور و افتخار شدم، لذت بردم، جون گرفتم و همه ي خسته گيهام دررفت. پاداشم رو گرفته بودم. امیرعلی عزيزم: شاهد مداد گرفتنت، آن هم به طرز خاصی بودم و هرکدوم از مداد رنگیات که نوک نداشت و تو نمی تونستی نقاشی کنی و با شیرین زبونی خاصی میگفتی مامان نمیشه و مدادت رو با یه مداد دیگه عوض میکردی و با خودت میگفتی با این، با این. چه لحظات شیرینی است اين واقعه ي عظيم بودنت. پسرم دارد نقاشي میکشد. آميزه اي از رنگهاي صورتي و نارنجي و قرمزو آبی كه با هيجان تمام از  مدادرنگیهاش که توي انگشتاي كوچيكش شکل خاصی داشت،روي كاغذ سفيد دفتر شكل میکشید. اين باشكوهترين لحظات من خواهد بود.لحظه هایی که پسرم در حالی که...
16 آبان 1391

خاطره امير علي و بابايي تو مشهد

سلام دارو ندار من آقا جون اول از همه شهادت دردونت رو بهت تسلیت میگم.من به فدای دل محزونت.امام رضا اگه بدونی چقدر دلم واسه از تو گفتن تنگ شده بود.اگه بدونی اون شب که مشهد بودم و اشکام سرازیر بود چقدر دلم صدات زد.....بگو که شنیدی.! امام رضا چند شب پيش متعلق به جوادت بود و من هوایی حرمت..هوایی این بودم که يه جايی بشینمو به زردی گنبدت خیره بشم و حرفامو از چشای خیسم بخونی. باور کن آقا جون از اون وقتي كه قرار شد بيام به پا بوسيت دلتنگ یه دقیقه پرسه زدن توی حرمتم.دلتنگ صدای یا امام رضا گفتن دردمندای پشت پنجره فولاد که با صدای اونا بغض منم بتركه. آقای مهربونم که تنها یه دردونه داری اونم جوادته....جان جواد عزیزت قسم امشب که دخیل بسته های پنجره ...
4 آبان 1391

اولين سفر امير علي به مشهد مقدس

دلم هوای آن آسمان را کرده که بوی خاصی میداد... آسمانی که بر صحن حرمت سایه افکنده بود و قامت خسته اش را بر گنبد طلایت تکیه داده بود ما از روزسه شنبه گذشته1391/7/25عازم سفر زیارتي امام رضا (ع) شدیم و جمعه1391/7/28 برگشتیم.سفر خیلی خوبی بود، بخصوص که امیرعلی هم اولین سفر مشهد رو تجربه میکرد. به همراه مامان بزرگ فرنگيس، بابابزرگ حسن،بابابهرام، خاله آفرين و فائزه، خاله ليلا و حسين پسر خاله و خاله نرگس. امير علي جان اولين بار بود كه از نزديك قطار و ميديدي و با تعجب بهش نگاه ميكردي و مدام ميگفتي قطار او او چي چي ... قطاررفت. قطار نور كه بسيار تميز و شيك بود حركت كرد راستي يادم رفت كه بگم ما دوتا كوپه گرفته بوديم ولي چون اينترنتي ثبت نام كرده بودي...
4 آبان 1391
1